معنی ایستگاه پیکها

حل جدول

لغت نامه دهخدا

ایستگاه

ایستگاه. (اِ مرکب) جای ایستادن. (فرهنگ فارسی معین). || محل توقف وسایل نقلیه (اتومبیل، اتوبوس، قطار). (فرهنگ فارسی معین).

مترادف و متضاد زبان فارسی

ایستگاه

توقفگاه، موقف، یام، رله

فرهنگ فارسی هوشیار

ایستگاه

جای ایستادن، محل توقف

فارسی به ایتالیایی

تعبیر خواب

ایستگاه قطار

ایستگاه قطار: مسافرت کوتاه. تماشای ایستگاه قطاراز دور: یک مهمان ناخوانده - لوک اویتنهاو

فرهنگ معین

ایستگاه

جای ایستادن، 2- جای ایستادن وسایط نقلیه.، ~ فضایی ماهواره ای بزرگ و مجهز برای گردش بلندمدت در مدار زمین به صورت پایگاهی برای انجام مأموریت های اکتشافی، تحقیقات علمی، تعمیر ماهواره و مانند آن.، ~ صلواتی محل خاصی از جنبه مذهبی که در آ [خوانش: (اِمر.)]

فرهنگ عمید

ایستگاه

جای ایستادن،
محل توقف وسایل نقلیه،

فارسی به عربی

معادل ابجد

ایستگاه پیکها

535

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری